گر رود از پى خوبان دل من معذورست
|
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود |
|
|
آن چنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت |
كه اگر سر برود از دل و از جان نرود |
|
از دماغ من سرگشته خيال دهنت |
به جفاى فلك و غصه ء دوران نرود |
|
هر چه جز بار غمت بر دل مسكين منست |
برود از دل من وز دل من آن نرود |
|
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند |
تا ابد سر نكشد وز سر پيمان نرود |
|
گر رود از پى خوبان دل من معذورست |
درد دارد چه كند كز پى درمان نرود |
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۰ ساعت 17:44 توسط حاجی
|