نگاهي

نگاهي كردومن را دربه در كرد

يقيين كرد عاشقم بعدش سفر كرد

شكستي خورد آمد تا بماند

ولي من رفته بودم او ضرر كرد

پندی از سقراط حکیم

پندی از سقراط حکیم
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود.
علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی.آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان نامش "غفلت" است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده.
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است
.

جوان ثروتمندي نزد عارفي رفت

جوان ثروتمندي نزد عارفي رفت و از او اندرزي براي زندگي نيک خواست.

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسيد: چه مي بيني؟

گفت: آدم هايي که مي آيند و مي روند و گداي کوري که در خيابان

صدقه مي گيرد بعد آينه بزرگي به او نشان داد و باز پرسيد:

در آينه نگاه کن و بعد بگو چه مي بيني؟ گفت: خودم را مي بينم !

عارف گفت: .... ديگر ديگران را نمي بيني !

آينه و پنجره هر دو از يک ماده ي اوليه ساخته شده اند : شيشه

اما در آينه لايه ي نازکي از نقره در پشت شيشه قرار گرفته و در آن

چيزي جز شخص خودت را نمي بيني اين دو شي شيشه اي را با هم مقايسه کن :

وقتي شيشه فقير باشد، ديگران را مي بيند و به آن ها احساس محبت مي کند.

اما وقتي از جيوه (يعني ثروت) پوشيده مي شود، تنها خودش را مي بيند

تنها وقتي ارزش داري که شجاع باشي و آن پوشش جيوه اي را از جلو

چشم هايت برداري، تا بار ديگر بتواني ديگران را ببيني و دوستشان بداري