بی تو بختم دود اندود است و حالم درهم است

روی برگ خاطراتم قطره های شبنم است

گریه هم دیگر نمی خواهد که آرامم کند

در هجوم بی وفایی، دوستی ها مبهم است

هر بهار آمد ز باغ و کوچه ی ما رد نشد

عندلیبان غزلخوان را چه کاری با غم است

شور و شوقی نیست وقتی نیستی ای مهربان

سینه ی بی کینه ام بی تو سرای ماتم است

روی ماهت تا به کی پنهان بماند، جلوه کن

بی تو در سیاره ی ما مهربانی ها کم است

خرّم آن روزی که می آیی و یک لبخند تو

بر تمام زخم های کهنه ی ما مرهم است