خدائى را بپرستيد
اين مركب راهوارى كه شما را بر پشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آورى در اين فضا به حركات مختلف خود ادامه مىدهد، بىآنكه كمترين لرزشى بر وجود شما وارد كند، يكى از نعمتهاى بزرگ او است. نيروى جاذبهاش كه به شما اجازه حركت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهيه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مىدهد، نعمت ديگرى است، هيچ فكر كردهايد كه اگر جاذبه زمين نبود در يك چشم بر هم زدن همه ما و وسائل زندگيمان بر اثر حركت دورانى زمين به فضا پرتاپ و در فضا سرگردان مىشد! سپس به نعمت آسمان مىپردازد و مىگويد:
«آسمان را همچون سقفى بر بالاى سر شما قرار داد» (وَ السَّماءَ بِناءً).
كلمه «سماء» كه در اين آيه به آن اشاره شده است همان جوّ زمين است، يعنى قشر هواى متراكمى كه دور تا دور كره زمين را پوشانده، و طبق نظريه دانشمندان ضخامت آن، چند صد كيلومتر است. اگر اين قشر مخصوص هوا كه همچون سقفى بلورين، اطراف ما را احاطه كرده نبود، زمين دائما در معرض رگبار سنگهاى پراكنده آسمانى بود و عملا آرامش از مردم جهان سلب مىشد.
بعد از آن به نعمت باران پرداخته مىگويد: «و از آسمان آبى نازل كرد» (وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً). امّا چه آبى؟ حياتبخش، و زندگى آفرين، و مايه همه آباديها و شالوده همه نعمتهاى مادى.
قرآن سپس به انواع ميوههائى كه از بركت باران و روزيهائى كه نصيب انسانها مىشود اشاره كرده چنين مىگويد: «خداوند به وسيله باران، ميوههائى را به عنوان روزى شما از زمين خارج ساخت» (فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ).
اين برنامه الهى از يكسو، رحمت وسيع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص مىكند و از سوى ديگر بيانگر قدرت او است كه چگونه از آب بىرنگ صد هزاران رنگ از ميوهها و دانههاى غذائى با خواص متفاوت براى انسانها، و همچنين جانداران ديگر آفريده، يكى از زندهترين دلائل وجود او است لذا بلافاصله اضافه مىكند: «اكنون كه چنين است براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مىدانيد» (فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
«أنداد» جمع «ند» به معنى چيزى است كه از نظر گوهر و ذات شريك و شبيه چيز ديگرى باشد.
بت پرستى در شكلهاى مختلف
- بطور كلى هر چه را در رديف خدا در زندگى مؤثر دانستن يك نوع شرك است، ابن عباس مفسر معروف در اينجا تعبير جالبى دارد مىگويد: «أنداد، همان شرك است كه گاهى پنهانتر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك، از جمله اينكه انسان بگويد: به خدا سوگند، به جان تو سوگند، به جان خودم سوگند ... (يعنى خدا و جان دوستش را در يك رديف قرار بدهد) و بگويد اين سگ اگر ديشب نبود دزدان آمده بودند! (پس نجات دهنده ما از دزدان اين سگ است) يا به دوستش بگويد: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى، همه اينها بوئى از شرك مىدهد».
در تعبيرات عاميانه روزمره نيز بسيار مىگويند: «اول خدا، دوم تو»! بايد قبول كرد كه اين گونه تعبيرات نيز مناسب يك انسان موحد كامل نيست.
(آيه 23)- قرآن معجزه جاويدان: از آنجا كه نفاق و كفر گاهى از عدم درك محتواى نبوت و اعجاز پيامبر صلّى اللّه عليه و اله سر چشمه مىگيرد، در اينجا انگشت روى معجزه جاويدان «قرآن» مىگذارد مىگويد: «اگر در باره آنچه بر بنده خود نازل كردهايم، شك و ترديد داريد لا اقل سورهاى همانند آن بياوريد» (وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ).
و به اين ترتيب قرآن همه منكران را دعوت به مبارزه با قرآن و همانند يك سوره مانند آن مىكند تا عجز آنها دليلى باشد، روشن بر اصالت اين وحى آسمانى در رسالت الهى آورنده آن، سپس مىگويد: تنها خودتان به اين كار قيام نكنيد بلكه «تمام گواهان خود را جز خدا دعوت كنيد (تا شما را در اين كار يارى كنند) اگر در ادّعاى خود صادقيد كه اين قرآن از طرف خدا نيست» (وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
كلمه «شُهَداءَ» در اينجا اشاره به گواهانى است كه آنها را در نفى رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كمك مىكردند، و جمله «مِنْ دُونِ اللَّهِ» اشاره به اين است كه حتى اگر همه انسانها جز «اللَّهِ» دست به دست هم بدهند، براى اينكه يك سوره همانند سورههاى قرآن بياورند قادر نخواهند بود.
(آيه 24)- در اين آيه، مىگويد: «اگر شما اين كار را انجام نداديد- و هرگز انجام نخواهيد داد- از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم بىايمان و همچنين سنگها است»! (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ). «آتشى كه هم اكنون براى كافران آماده شده است» و جنبه نسيه ندارد! (أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ).
«وَقُودُ» به معنى «آتشگيره» است يعنى ماده قابل اشتعال مانند هيزم. و در اينكه منظور از «الْحِجارَةُ» چيست؟ آنچه با ظاهر آيات فوق، سازگارتر به نظر مىرسد اين است كه آتش دوزخ از درون خود انسانها، و سنگها، شعلهور مىشود، و با توجه به اين حقيقت كه امروز ثابت شده همه اجسام جهان در درون خود، آتشى عظيم نهفته دارند، درك اين معنى مشكل نيست. در آيه 6 و 7 سوره همزه مىخوانيم: «آتش سوزان پروردگار، كه از درون دلها سر چشمه مىگيرد و بر قلبها سايه مىافكند، و از درون به برون سرايت مىكند» (به عكس آتشهاى اين جهان كه از بيرون به درون مىرسد)!
چرا پيامبران به معجزه نياز دارند؟
همانطور كه از لفظ «معجزه» پيداست، بايد پيامبر قدرت بر انجام اعمال خارق العادهاى داشته باشد كه ديگران از انجام آن «عاجز» باشند. پيامبرى كه داراى معجزه است لازم است مردم را به «مقابله به مثل» دعوت كند، او بايد علامت و نشانه درستى گفتار خود را معجزه خويش معرفى نمايد تا اگر ديگران مىتوانند همانند آن را بياورند، و اين كار را در اصطلاح «تحدّى» گويند.
قرآن معجزه جاودانى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله.
از ميان معجزات و خارق عاداتى كه از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله صادر شده قرآن برترين سند زنده حقانيت او است. علت آن اين است كه قرآن معجزهاى است «گويا»، «جاودانى»، «جهانى» و «روحانى» پيامبران پيشين مىبايست همراه معجزات خود باشند در حقيقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پيامبران، آن را تكميل مىكرد ولى قرآن يك معجزه گوياست، نيازى به معرفى ندارد خودش به سوى خود دعوت مىكند، مخالفانى را به مبارزه مىخواند محكوم مىسازد، و از ميدان مبارزه، پيروز بيرون مىآيد لذا پس از گذشت قرنها از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و اله همانند زمان حيات او، به دعوت خود ادامه مىدهد، هم دين است و هم معجزه، هم قانون است و هم سند قانون.
جاودانى و جهانى بودن:
قرآن مرز «زمان و مكان» را در هم شكسته و همچنان به همان قيافهاى كه 1400 سال قبل در محيط تاريك حجاز تجلّى كرد، امروز بر ما تجلّى مىكند، پيداست هر چه رنگ زمان و مكان به خود نگيرد تا ابد و در سراسر جهان پيش خواهد رفت، بديهى است كه يك دين جهانى و جاودانى بايد يك سند حقانيت جهانى و جاودانى هم در اختيار داشته باشد اما «روحانى بودن قرآن» امور خارق العادهاى كه از پيامبران پيشين به عنوان گواه صدق گفتار آنها ديده شده معمولا جنبه جسمانى داشته زنده كردن مردگان، سخن گفتن كودك نوزاد در گاهواره، و ... همه جنبه جسمى دارند و چشم و گوش انسان را تسخير مىكنند، ولى الفاظ قرآن كه از همين حروف الفبا و كلمات معمولى تركيب يافته در اعمال دل و جان انسان نفوذ مىكند، افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مىنمايد معجزهاى كه تنها با مغزها و انديشهها و ارواح انسانها سر و كار دارد، برترى چنين معجزهاى بر معجزات جسمانى احتياج به توضيح ندارد.
(آيه 25)- ويژگى نعمتهاى بهشتى! از آنجا كه در آيه قبل، كافران و منكران قرآن به عذاب دردناكى تهديد شدند، در اين آيه سرنوشت مؤمنان را بيان مىكند نخست مىگويد: «به آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادهاند بشارت ده كه براى آنها باغهائى از بهشت است كه نهرها از زير درختانش جريان دارد» (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)
مىدانيم باغهائى كه آب دائم ندارند و بايد گاهگاه از خارج، آب براى آنها بياورند، طراوت زيادى نخواهند داشت، طراوت از آن باغى است كه هميشه آب در اختيار دارد، آبهائى كه متعلق به خود آن است و هرگز قطع نمىشود، خشكسالى و كمبود آب آن را تهديد نمىكند و چنين است باغهاى بهشت، سپس ضمن اشاره به ميوههاى گوناگون اين باغها مىگويد: «هر زمان از اين باغها ميوهاى به آنها داده مىشود مىگويند: اين همان است كه از قبل به ما داده شده است» (كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ). سپس اضافه مىكند: «و ميوههائى براى آنها مىآورند كه با يكديگر شبيهند» (وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً). يعنى همه از نظر خوبى و زيبائى همانندند، آنچنان در درجه اعلا قرار دارند كه نمىشود يكى را بر ديگرى ترجيح داد، يك از يك خوشبوتر، يك از يك شيرينتر و يك از يك جالبتر و زيباتر! و بالاخره آخرين نعمت بهشتى كه در اين آيه به آن اشاره شده همسران پاك و پاكيزه است مىفرمايد: «براى آنها در بهشت همسران مطهر و پاكى است» (وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ). پاك از همه آلودگيهايى كه در اين جهان ممكن است داشته باشند، پاك از نظر روح و قلب و پاك از نظر جسم و تن. و در پايان آيه مىفرمايد: «مؤمنان جاودانه در آن باغهاى بهشت خواهند بود» (وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
همسران پاك:
جالب اينكه تنها وصفى كه براى همسران بهشتى در اين آيه بيان شده وصف «مُطَهَّرَةٌ» (پاك و پاكيزه) است و اين اشارهاى است به اينكه: اولين و مهمترين شرط همسر، پاكى و پاكيزگى است، و غير از آن همه تحت الشعاع آن قرار دارد، حديث معروفى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نقل شده نيز اين حقيقت را روشن مىكند آنجا كه مىفرمايد: «از گياهان سر سبزى كه بر مزبلهها مىرويد بپرهيزيد! عرض كردند: اى پيامبر! منظور شما از اين گياهان چيست؟ فرمود: زن زيبائى است كه در خانواده آلودهاى پرورش يافته».
نعمتهاى مادى و معنوى در بهشت-
گر چه در بسيارى از آيات قرآن، سخن از نعمتهاى مادى بهشت است ولى در كنار اين نعمتها اشاره به نعمتهاى معنوى مهمترى نيز شده است، مثلا در آيه 72 سوره توبه مىخوانيم: «خداوند به مردان و زنان با ايمان، باغهائى از بهشت وعده داده كه از زير درختانش نهرها جارى است، جاودانه در آن خواهند بود، و مسكنهاى پاكيزه در اين بهشت جاودان دارند، همچنين خشنودى پروردگار كه از همه اينها بالاتر است و اين است رستگارى بزرگ».
(آيه 26)- شأن نزول: هنگامى كه در آيات قرآن، مثلهائى به «الذُّبابُ» (مگس) و «عنكبوت» نازل گرديد، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه وحى آسمانى است كه سخن از «عنكبوت» و «مگس» مىگويد؟ آيه نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد.
تفسير:
آيا خدا هم مثال مىزند؟! نخست مىگويد: «خداوند از اينكه به موجودات ظاهرا كوچكى مانند پشه و يا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمىكند» (إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها). مثال وسيلهاى است براى تجسم حقيقت، گاهى كه گوينده در مقام تحقير و بيان ضعف مدعيان است بلاغت سخن ايجاب مىكند كه براى نشان دادن ضعف آنها، موجود ضعيفى را براى مثال انتخاب كند. مثلا در آيه 73 سوره حجّ مىخوانيم: «آنها كه مورد پرستش شما هستند هرگز نمىتوانند «مگسى» بيافرينند اگر چه دست به دست هم بدهند، حتى اگر مگس چيزى از آنها بربايد آنها قدرت پس گرفتن آن را ندارند، هم طلبكننده ضعيف است و هم طلب شونده».
در اينكه منظور از «فَما فَوْقَها» (پشه يا بالاتر از آن) چيست؟ مفسران دو گونه تفسير كردهاند: گروهى گفتهاند «بالاتر از آن در كوچكى» است، زيرا مقام، مقام بيان كوچكى مثال است، و برترى نيز از اين نظر مىباشد، اين درست به آن مىماند كه گاه به كسى بگوئيم تو چرا براى يك تومان اينهمه زحمت مىكشى شرم نمىكنى؟
او مىگويد شرمى ندارد من براى بالاتر از آن هم زحمت مىكشم حتى براى يك ريال! بعضى ديگر گفتهاند: مراد «بالاتر از نظر بزرگى» است، يعنى خداوند هم مثالهاى كوچك را مطرح مىكند و هم مثالهاى بزرگ را- ولى تفسير اول مناسبتر بنظر مىرسد- سپس در دنبال اين سخن مىفرمايد: «امّا كسانى كه ايمان آوردهاند مىدانند كه آن مطلب حقى است از سوى پروردگارشان» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ). آنها در پرتو ايمان و تقوا از لجاجت و عناد و كينه توزى با حق دورند. «ولى آنها كه كافرند مىگويند: خدا چه منظورى از اين مثال داشته كه مايه تفرقه و اختلاف شده، گروهى را به وسيله آن هدايت كرده، و گروهى را گمراه»؟! (وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً).
ولى خداوند به آنها پاسخ مىگويد كه «تنها فاسقان و گنهكارانى را كه دشمن حقند به وسيله آن گمراه مىسازد». (وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ). منظور از «الْفاسِقِينَ» كسانى هستند كه از راه و رسم عبوديت و بندگى پا بيرون نهادهاند زيرا «فسق» از نظر لغت به معنى خارج شدن هسته از درون خرما است سپس در اين معنى توسعه داده شده و به كسانى كه از جاده بندگى خداوند بيرون مىروند اطلاق شده است.
هدايت و اضلال الهى
- هدايت و ضلالت در قرآن به معنى اجبار بر انتخاب راه درست يا غلط نيست، بلكه به شهادت آيات متعددى از خود قرآن «هدايت» به معنى فراهم آوردن وسائل سعادت و «اضلال» به معنى از بين بردن زمينههاى مساعد است، بدون اينكه جنبه اجبارى به خود بگيرد.
(آيه 27)- زيانكاران واقعى! از آنجا كه در آيه قبل، سخن از اضلال فاسقان بود در اين آيه با ذكر سه صفت فاسقان را معرفى مىكند: 1- «فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم ساختند مىشكنند» (الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ). انسانها در واقع پيمانهاى مختلفى با خدا بستهاند، پيمان توحيد و خداشناسى، پيمان عدم تبعيت از شيطان و هواى نفس، فاسقان همه اين پيمانها را شكسته، و از خواستههاى دل و شيطان پيروى مىكنند.
اين پيمان كجا و چگونه بسته شد؟
در واقع خداوند هر موهبتى به انسان ارزانى مىدارد، همراه آن عملا پيمانى با زبان آفرينش از او مىگيرد، به او چشم مىدهد، يعنى با اين چشم حقايق را ببين، گوش مىدهد يعنى صداى حق را بشنو ... و به اين ترتيب هرگاه انسان از آنچه در درون فطرت او است بهره نگيرد و يا از نيروهاى خداداد در مسير خطا استفاده كند، پيمان خدا را شكسته است. آرى فاسقان، همه يا قسمتى از اين پيمانهاى فطرى الهى را زير پا مىگذارند.
2- سپس به دومين نشانه آنها اشاره كرده مىگويد: «آنها پيوندهائى را كه خدا دستور داده برقرار سازند قطع مىكنند» (وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ). اين پيوندها شامل پيوند خويشاوندى، پيوند دوستى، پيوندهاى اجتماعى، پيوند و ارتباط با رهبران الهى و پيوند و رابطه با خداست.
3- نشانه ديگر فاسقان، فساد در روى زمين است مىفرمايد: «آنها فساد در زمين مىكنند» (وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ). و در پايان آيه مىگويد: «آنها همان زيانكارانند» (أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ). چه زيانى از اين برتر كه انسان همه سرمايههاى مادى و معنوى خود را در طريق فنا و نيستى و بدبختى و سيه روزى خود به كار برد؟!
اهميت صله رحم در اسلام
- گر چه آيه فوق از احترام به همه پيوندهاى الهى سخن مىگفت، ولى پيوند خويشاوندى يك مصداق روشن آن است. اسلام نسبت به صله رحم و كمك و حمايت و محبت نسبت به خويشاوندان اهميت فوق العادهاى قائل شده است و قطع رحم و بريدن رابطه از خويشاوندان و بستگان را شديدا نهى كرده است، زشتى و گناه قطع رحم به حدى است كه امام سجّاد عليه السّلام به فرزند خود نصيحت مىكند كه از مصاحبت با پنج طايفه بپرهيزد، يكى از آن پنج گروه كسانى هستند كه قطع رحم كردهاند: «بپرهيز از معاشرت با كسى كه قطع رحم كرده كه قرآن او را ملعون و دور از رحمت خدا شمرده است».
(آيه 28)-
نعمت اسرارآميز حيات!
قرآن دلائلى را كه در گذشته (آيه 21 و 22 همين سوره) در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مىكند و در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطهاى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمىگذارد و آن مسأله پيچيده حيات و زندگى است. نخست مىگويد: «چگونه خدا را انكار مىكنيد در حالى كه اجسام بىروحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد» (كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ).
قرآن به همه ما يادآورى مىكند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بىجان مرده بوديد، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود. ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مىباشيد، اعضاء و دستگاههاى مختلف، حواس و ادراك به شما داده شده، و اين مسأله آنقدر اسرار آميز است كه افكار ميليونها دانشمند و كوششهايشان تاكنون از درك آن عاجز مانده! آيا هيچ كس مىتواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بىشعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد! اينجاست كه مىگوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است، پس از يادآورى اين نعمت، دليل آشكار ديگرى را يادآور مىشود و آن مسأله «مرگ» است مىگويد: «سپس خداوند شما را مىميراند» (ثُمَّ يُمِيتُكُمْ).
آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است، چنانكه در آيه 2 سوره ملك مىخوانيم: «او خدائى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد».
قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا به ذكر مسأله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته، مىگويد: «سپس بار ديگر شما را زنده مىكند» (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ). البته اين زندگى پس از مرگ به هيچ وجه جاى تعجب نيست، و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بىجان، پذيرفتن اعطاى حيات پس از متلاشى شدن بدن، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است (هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بىانتهاست مفهومى ندارد!). و در پايان آيه مىگويد: «سپس به سوى او بازگشت مىكنيد» (ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ). مقصود از رجوع به سوى پروردگار بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مىباشد، يعنى در قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مىكنيد.
(آيه 29)- پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مسأله مبدء و معاد، به يكى ديگر از نعمتهاى گسترده خداوند اشاره كرده مىگويد: «او خدائى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده» (هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً).
و به اين ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص مىكند، آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر.
تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مىشود بلكه در قرآن آيات فراوانى مىيابيم كه انسان را هدف نهائى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مىكند «1».
بار ديگر به دلائل توحيد بازگشته مىگويد: «سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود، و او به هر چيز آگاه است» (ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) جمله «اسْتَوى» از ماده «استواء» در لغت به معنى تسلّط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبير است.
آسمانهاى هفت گانه-
در اينكه مقصود از آسمانهاى هفتگانه چيست؟
آنچه صحيحتر به نظر مىرسد، اين است كه مقصود همان معنى واقعى آسمانهاى هفتگانه است و از آيات قرآن چنين استفاده مىشود كه تمام كرات و ثوابت و سياراتى را كه ما مىبينيم همه جزء آسمان اول است، و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس ديد ما و ابزارهاى علمى امروز ما بيرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل مىدهند شاهد اين سخن اينكه، قرآن مىگويد: «ما آسمان پائين را با چراغهاى ستارگان زينت داديم». (فصلت: 12).
امّا اينكه گفتيم شش آسمان ديگر براى ما مجهول است و ممكن است علوم از روى آن در آينده پرده بردارد، به اين دليل است كه علوم ناقص بشر به هر نسبت كه پيش مىرود از عجائب آفرينش تازههائى را به دست مىآورد.
(آيه 30)- انسان نماينده خدا در زمين! در آيات گذشته خوانديم كه خدا همه مواهب زمين را براى انسان آفريده است و در اين سلسله آيات كه از آيه 30 شروع و به آيه 39 پايان مىيابد سه مطلب اساسى مطرح شده است:
(1) براى توضيح بيشتر رجوع كنيد به «تفسير نمونه» جلد دهم صفحه 120 و 349.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 60
1- خبر دادن پروردگار به فرشتگان راجع به خلافت و سرپرستى انسان در زمين.
2- دستور خضوع و تعظيم فرشتگان در برابر نخستين انسان.
3- تشريح وضع آدم و زندگى او در بهشت و حوادثى كه منجر به خروج او از بهشت گرديد و سپس توبه آدم، و زندگى او و فرزندانش در زمين.
اين آيه از نخستين مرحله سخن مىگويد، خواست خداوند چنين بود كه در روى زمين موجودى بيافريند كه نماينده او باشد، صفاتش پرتوى از صفات پروردگار، و مقام و شخصيتش برتر از فرشتگان.
لذا نخست مىگويد: «بخاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در روى زمين جانشينى قرار خواهم داد» (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً).
«خليفه» به معنى جانشين است،- همانگونه كه بسيارى از محققان پذيرفتهاند- منظور خلافت الهى و نمايندگى خدا در زمين است، زيرا سؤالى كه بعد از اين فرشتگان مىكنند و مىگويند نسل آدم ممكن است مبدء فساد و خونريزى شود و ما تسبيح و تقديس تو مىكنيم متناسب همين معنى است، چرا كه نمايندگى خدا در زمين با اين كارها سازگار نيست.
به هر حال خدا مىخواست موجودى بيافريند كه گل سرسبد عالم هستى باشد و شايسته، مقام خلافت الهى و نماينده «اللّه» در زمين گردد.
سپس در اين آيه اضافه مىكند: فرشتگان به عنوان سؤال براى درك حقيقت و نه به عنوان اعتراض «عرض كردند: آيا در زمين كسى را قرار مىدهى كه فساد كند و خونها بريزد»؟! (قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ).
«در حالى كه ما تو را عبادت مىكنيم تسبيح و حمدت بجا مىآوريم و تو را از آنچه شايسته ذات پاكت نيست پاك مىشمريم» (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ). ولى خداوند در اينجا پاسخ سر بسته به آنها داد كه توضيحش در مراحل بعد آشكار گرديد «فرمود: من چيزهائى مىدانم كه شما نمىدانيد»! (قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ).
آنها فكر مىكردند اگر هدف عبوديت و بندگى است كه ما مصداق كامل آن هستيم، همواره غرق در عبادتيم و از همه كس سزاوارتر به خلافت! بىخبر از اين كه عبادت آنها با توجه به اين كه شهوت و غضب و خواستهاى گوناگون در وجودشان راه ندارد با عبادت و بندگى اين انسان كه اميال و شهوات او را احاطه كرده و شيطان از هر سو او را وسوسه مىكند تفاوت فراوانى دارد، اطاعت و فرمانبردارى اين موجود طوفان زده كجا، و عبادت آن ساحل نشينان آرام و سبكبار كجا؟! آنها چه مىدانستند كه از نسل اين آدم پيامبرانى همچون محمد و ابراهيم و نوح و موسى و عيسى و امامانى همچون ائمه اهل بيت عليهم السّلام و بندگان صالح و شهيدان جانباز و مردان و زنانى كه همه هستى خود را عاشقانه در راه خدا مىدهند قدم به عرصه وجود خواهند گذاشت، افرادى كه گاه فقط يك ساعت تفكر آنها برابر با سالها عبادت فرشتگان است!
(آيه 31)-
فرشتگان در بوته آزمايش!
آدم به لطف پروردگار داراى استعداد فوق العادهاى براى درك حقايق هستى بود. خداوند اين استعداد او را به فعليت رسانيد و به گفته قرآن «به آدم همه اسماء (حقايق و اسرار عالم هستى) را تعليم داد» (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها).
البته اين آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى، افتخار بزرگى براى آدم بود.
در حديثى داريم كه از امام صادق عليه السّلام پيرامون اين آيه سؤال كردند، فرمود:
«منظور زمينها، كوهها، درّهها و بستر رودخانهها (و خلاصه تمامى موجودات) مىباشد، سپس امام عليه السّلام به فرشى كه زير پايش گسترده بود نظرى افكند فرمود: حتى اين فرش هم از امورى بوده كه خدا به آدم تعليم داد»! همچنين استعداد نامگذارى اشياء را به او ارزانى داشت تا بتواند اشياء را نامگذارى كند و در مورد احتياج با ذكر نام آنها را بخواند و اين خود نعمتى است بزرگ! «سپس خداوند به فرشتگان فرمود: اگر راست مىگوئيد اسماء اشياء و موجوداتى را كه مشاهده مىكنيد و اسرار و چگونگى آنها را شرح دهيد» (ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
(آيه 32)- ولى فرشتگان كه داراى چنان احاطه علمى نبودند در برابر اين آزمايش فرو ماندند لذا در پاسخ «گفتند: خداوندا! منزهى تو، جز آنچه به ما تعليم دادهاى چيزى نمىدانيم»! (قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا).
«تو خود عالم و حكيمى» (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ).
(آيه 33)- در اينجا نوبت به آدم رسيد كه در حضور فرشتگان اسماء موجودات و اسرار آنها را شرح دهد. «خداوند فرمود: اى آدم فرشتگان را از اسماء و اسرار اين موجودات با خبر كن»! (قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ).
«هنگامى كه آدم آنها را از اين اسماء آگاه ساخت خداوند فرمود: به شما نگفتم كه من از غيب آسمانها و زمين آگاهم، و آنچه را كه شما آشكار يا پنهان مىكنيد مىدانم» (فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ).
در اينجا فرشتگان در برابر معلومات وسيع و دانش فراوان اين انسان سر تسليم فرود آوردند، و بر آنها آشكار شد كه لايق خلافت زمين تنها او است!.
(آيه 34)- آدم در بهشت- قرآن در تعقيب بحثهاى گذشته پيرامون مقام و عظمت انسان به فصل ديگرى از اين بحث پرداخته، نخست چنين مىگويد:
«بخاطر بياوريد هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده و خضوع كنيد» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ). «آنها همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد» (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ).
آرى او استكبار كرد «و بخاطر همين استكبار و نافرمانى از كافران شد» (وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ).
به راستى كسى كه لايق مقام خلافت الهى و نمايندگى او در زمين است.
شايسته هر نوع احترامى است. ما در برابر انسانى كه چند فرمول علمى را مىداند چه اندازه كرنش مىكنيم پس چگونه است حال نخستين انسان با آن معلومات سرشار از جهان هستى!
1- چرا ابليس مخالفت كرد؟
مىدانيم «شيطان» اسم جنس است شامل نخستين شيطان و همه شيطانها مىشود ولى «ابليس» اسم خاص است و اشاره به همان شيطانى است كه اغواگر آدم شد، او طبق صريح آيات قرآن از جنس فرشتگان نبود، بلكه در صف آنها قرار داشت او از طايفه جنّ بود كه مخلوق مادى است.
انگيزه او در اين مخالفت كبر و غرور و تعصب خاصى بود كه بر فكر او چيره شد، او چنين مىپنداشت كه از آدم برتر است «1» و علت كفر او نيز همين بود كه فرمان حكيمانه پروردگار را نادرست شمرد.
نه تنها عملا عصيان كرد از نظر اعتقاد نيز معترض بود، و به اين ترتيب خودبينى و خودخواهى، محصول يك عمر ايمان و عبادت او را بر باد داد، و آتش به خرمن هستى او افكند، و كبر و غرور از اين آثار بسيار دارد!
2- آيا سجده براى خدا بود يا آدم؟
شك نيست كه «سجده» به معنى «پرستش» براى خداست، و معنى توحيد عبادت همين است كه غير از خدا را پرستش نكنيم. بنابراين جاى ترديد نخواهد بود كه فرشتگان براى آدم «سجده پرستش» نكردند، بلكه سجده براى خدا بود ولى بخاطر آفرينش چنين موجود شگرفى، و يا اينكه سجده براى آدم كردند اما سجده به معنى «خضوع» نه پرستش. در حديثى از امام «على بن موسى الرضا» عليه السّلام مىخوانيم: «سجده فرشتگان پرستش خداوند از يك سو، و اكرام و احترام آدم از سوى ديگر بود، چرا كه ما در صلب آدم بوديم»!
(آيه 35)- به هر حال بعد از اين ماجرا و ماجراى آزمايش فرشتگان به آدم دستور داده شد او و همسرش در بهشت سكنى گزيند، چنانكه قرآن مىگويد:
«به آدم گفتيم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و هر چه مىخواهيد از نعمتهاى آن گوارا بخورید»!
(وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما).
«ولى به اين درخت مخصوص نزديك نشويد كه از ظالمان خواهيد شد» (وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ).
از آيات قرآن استفاده مىشود كه آدم براى زندگى در روى زمين، همين زمين معمولى آفريده شده بود، ولى در آغاز خداوند او را ساكن بهشت كه يكى از باغهاى سرسبز پر نعمت اين جهان بود ساخت.
شايد علت اين جريان آن بوده كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچ گونه آشنائى نداشت، و تحمل زحمتهاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود، و از چگونگى كردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيشترى پيدا كند او در اين محيط مىبايست تا حدى پخته شود و بداند زندگى روى زمين توأم با برنامهها و تكاليف و مسئوليتها است كه انجام صحيح آنها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است، و سر باز زدن از آن سبب رنج و ناراحتى، آرى اين خود يك سلسله تعليمات لازم بود كه مىبايست فرا گيرد، و با داشتن اين آمادگى به روى زمين قدم بگذارد.
(آيه 36)- در اينجا «آدم» خود را در برابر فرمان الهى در باره خوددارى از درخت ممنوع ديد، ولى شيطان اغواگر كه سوگند ياد كرده بود كه دست از گمراه كردن آدم و فرزندانش برندارد به وسوسهگرى مشغول شد، چنانكه قرآن مىگويد:
«سر انجام شيطان آن دو را به لغزش واداشت و از آنچه در آن بودند (بهشت) بيرون كرد» (فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ).
آرى از بهشتى كه كانون آرامش و آسايش و دور از درد و رنج بود بر اثر فريب شيطان اخراج شدند.
و چنانكه قرآن مىگويد: «ما به آنها دستور داديم كه به زمين فرود آئيد در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود» آدم و حوّا از يكسو و شيطان از سوى ديگر (وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ). منظور از هبوط و نزول آدم به زمين نزول مقامى است نه مكانى يعنى از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پائين آمد.
«و براى شما تا مدت معينى در زمين قرارگاه و وسيله بهرهبردارى است» (وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ).
اينجا بود كه آدم متوجه شد راستى به خويشتن ستم كرده و از محيط آرام و پرنعمت بهشت بخاطر تسليم شدن در برابر وسوسههاى شيطان بيرون رانده شده، درست است كه آدم پيامبر بود و معصوم از گناه ولى، هرگاه ترك اولى از پيامبر سرزند خداوند نسبت به او سخت مىگيرد، همانند گناهى كه از افراد عادى سر بزند و اين جريمه سنگينى بود كه آدم در برابر آن نافرمانى پرداخت.
1- بهشت آدم كدام بهشت بود؟
در پاسخ اين پرسش بايد توجه داشت كه بهشت موعود نيكان و پاكان نبود. بلكه يكى از باغهاى پرنعمت و روحافزاى يكى از مناطق سرسبز زمين بوده است.
زيرا: بهشت موعود قيامت، نعمت جاودانى است كه در آيات بسيارى از قرآن به اين جاودانگى بودنش اشاره شده، و بيرون رفتن از آن ممكن نيست و دوم اين كه ابليس آلوده و بىايمان را در آن بهشت راهى نخواهد بود.
سوم اين كه در رواياتى كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده اين موضوع صريحا آمده است. يكى از راويان حديث مىگويد از امام صادق عليه السّلام راجع به بهشت آدم پرسيدم امام عليه السّلام در جواب فرمود: «باغى از باغهاى دنيا بود كه خورشيد و ماه بر آن مىتابيد، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بيرون رانده نمىشد».
2- خدا چرا شيطان را آفريد؟
بسيارى مىپرسند شيطان كه موجود اغواگرى است اصلا چرا آفريده شد و فلسفه وجود او چيست؟ در پاسخ مىگوئيم:
خداوند شيطان را، شيطان نيافريد، به اين دليل كه سالها همنشين فرشتگان و بر فطرت پاك بود، ولى بعد از آزادى خود سوء استفاده كرد و بناى طغيان و سركشى گذارد.
دوم اينكه: از نظر سازمان آفرينش وجود شيطان براى افراد با ايمان و آنها كه مىخواهند راه حق را بپويند زيانبخش نيست. بلكه وسيله پيشرفت و تكامل آنها است، چه اينكه پيشرفت و ترقى و تكامل، همواره در ميان تضادها صورت مىگيرد.
(آيه 37)- بازگشت آدم به سوى خدا! بعد از ماجراى وسوسه ابليس و دستور خروج آدم از بهشت، آدم متوجه شد راستى به خويشتن ستم كرده، در اينجا به فكر جبران خطاى خويش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد، توجهى آميخته با كوهى از ندامت و حسرت! لطف خدا نيز در اين موقع به يارى او شتافت و چنانكه قرآن در اين آيه مىگويد:
«آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت، سخنانى مؤثر و دگرگون كننده، و با آن توبه كرد و خدا نيز توبه او را پذيرفت» (فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ) «1».
«چرا كه او توّاب و رحيم است» (إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).
«توبه» در اصل به معنى «بازگشت» است، و در لسان قرآن به معنى بازگشت از گناه مىآيد، زيرا هر گنه كارى در حقيقت از پروردگارش فرار كرده، هنگامى كه توبه مىكند به سوى او باز مىگردد.
خداوند نيز در حالت عصيان بندگان گوئى از آنها روى گردان مىشود، هنگامى كه خداوند به توبه توصيف مىشود، مفهومش اين است كه نظر لطف و رحمت و محبتش را به آنها باز مىگرداند.
(آيه 38)- با اينكه توبه آدم پذيرفته گرديد، ولى اثر وضعى كار او كه هبوط به زمين بود تغيير نيافت، و چنانكه قرآن مىگويد: «ما به آنها گفتيم: همگى (آدم و حوّا) به زمين فرود آئيد، هر گاه از جانب ما هدايتى براى شما آيد كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى دارند و نه اندوهگين خواهند شد» (قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
(آيه 39)- «ولى آنان كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند براى هميشه در آتش دوزخ خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
(1) در اين كه «كلمات» و سخنانى كه خدا براى توبه به آدم تعليم داد چه سخنانى بوده است به «تفسير نمونه» جلد اول ذيل همين آيه مراجعه فرمائيد.
(آيه 40)- ياد نعمتهاى خدا! از آنجا كه داستان نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و خلافت آنها در زمين، سپس فراموش كردن پيمان الهى و گرفتار شدن آنها در چنگال رنج و بدبختى شباهت زيادى به داستان آدم دارد، خداوند در اين آيه روى سخن را به بنى اسرائيل كرده چنين مىگويد: «اى بنى اسرائيل! به خاطر بياوريد نعمتهاى مرا كه به شما بخشيدم، و به عهد من وفا كنيد تا من نيز به عهد شما وفا كنم، و تنها از من بترسيد» (يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ) «1».
در حقيقت اين سه دستور اساس تمام برنامههاى الهى را تشكيل مىدهد.
چرا يهوديان را بنى اسرائيل مىگويند؟
«اسرائيل» يكى از نامهاى يعقوب، پدر يوسف مىباشد، در علت نامگذارى يعقوب به اين نام مورخان غير مسلمان مطالبى گفتهاند كه با خرافات آميخته است.
چنانكه «قاموس كتاب مقدّس» مىنويسد: «اسرائيل به معنى كسى است كه بر خدا مظفر گشت»! وى اضافه مىكند كه «اين كلمه لقب يعقوب بن اسحاق است كه در هنگام مصارعه (كشتى گرفتن) با فرشته خدا به آن ملقب گرديد»! ولى دانشمندان ما مانند مفسر معروف، «طبرسى» در «مجمع البيان» در اين باره چنين مىنويسد: «اسرائيل همان يعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهيم (ع) است» ... او مىگويد، «اسر» به معنى (عبد) و «ئيل» به معنى (اللّه) است، و اين كلمه مجموعا معنى «عبد اللّه» را مىبخشد.
بديهى است داستان كشتى گرفتن اسرائيل با فرشته خداوند و يا با خود خداوند كه در تورات تحريف يافته كنونى ديده مىشود يك داستان ساختگى و كودكانه است كه از شأن يك كتاب آسمانى به كلى دور است و اين خود يكى از مدارك تحريف تورات كنونى است.