- مقصود از «قلب» در قرآن:

  «قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است. از جمله: 1- به معنى عقل و درك چنانكه در آيه 37 سوره «ق» مى‏خوانيم:

إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ: «در اين مطالب تذكر و يادآورى است براى آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند». 2- به معنى روح و جان چنانكه در سوره احزاب آيه 10 آمده است: «هنگامى كه چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسيده بود» 3- به معنى مركز عواطف، آيه 12 سوره انفال شاهد اين معنى است:

  «بزودى در دل كافران ترس ايجاد می‏كنم».

 توضيح اينكه: در وجود انسان دو مركز نيرومند به چشم مى‏خورد: 1- مركز ادراكات كه همان «مغز و دستگاه اعصاب است» 2- مركز عواطف كه عبارت است از همان قلب صنوبرى كه در بخش چپ سينه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مى‏گذارد، ما بالوجدان هنگامى كه با مصيبتى رو برو مى‏شويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مى‏كنيم، و همچنان وقتى كه                       

 برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 44

  به مطلب سرورانگيزى بر مى‏خوريم فرح و انبساط را در همين مركز احساس مى‏كنيم، نتيجه اينكه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همين عضو مخصوص) و مسائل عقلى به قلب (به معنى عقل يا مغز) نسبت داده شده، دليل آن همان است كه گفته شد و سخنى به گزاف نرفته است.

  (آيه 8)- گروه سوم (منافقان). اسلام در يك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى رو برو شد كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح، اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان «منافقين» «1» ياد مى‏كند و ما در فارسى از آن تعبير به «دورو» يا «دو چهره» مى‏كنيم، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند، و از آنجا كه ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشكل بود ولى قرآن نشانه‏هاى دقيق و زنده‏اى براى آنها بيان مى‏كند كه خط باطنى آنها را مشخص مى‏سازد و الگوئى در اين زمينه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى‏دهد. نخست تفسيرى از خود نفاق دارد مى‏گويد: «بعضى از مردم هستند كه مى‏گويند به خدا و روز قيامت ايمان آورده‏ايم در حالى كه ايمان ندارند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ).

  (آيه 9)- آنها اين عمل را يك نوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب، حساب مى‏كنند: «آنها با اين عمل مى‏خواهند خدا و مؤمنان را بفريبند» (يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا). «در حالى كه تنها خودشان را فريب مى‏دهند، امّا نمى‏فهمند» (وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).

  (آيه 10)- سپس قرآن به اين واقعيت اشاره مى‏كند كه نفاق در واقع يك نوع بيمارى است مى‏گويد: «در دلهاى آنها بيمارى خاصى است» (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ). امّا از آنجا كه در نظام آفرينش، هر كس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير، رو به جلو مى‏رود قرآن اضافه مى‏كند: «خداوند هم بر بيمارى آنها مى‏افزايد» (فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً).

  (1) «منافق» از ماده «نفق» به معنى كانالها و نقب‏هائى است كه زير زمين مى‏زنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند.

 برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 45

 و از آنجا كه سرمايه اصلى منافقان دروغ است، تا بتوانند تناقضها را كه در زندگيشان ديده مى‏شود با آن توجيه كنند، در پايان آيه مى‏فرمايد: «براى آنها عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مى‏گفتند» (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ).

  (آيه 11)- سپس به ويژگيهاى آنها اشاره مى‏كند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبى است در حالى كه مفسد واقعى همانها هستند: «هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مى‏گويند: ما فقط اصلاح‏كننده‏ايم»! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). ما برنامه‏اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته‏ايم و نداريم!

  (آيه 12)- قرآن اضافه مى‏كند: «بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامه‏اى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمى‏فهمند»! (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ). بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با اين برنامه‏هاى زشت و ننگين سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامه‏ ها مفيد و سازنده و اصلاح طلبانه است.

  (آيه 13)- نشانه ديگر اينكه: آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه و ساده‏لوح و خوش باور مى‏پندارند، آن چنانكه قرآن مى‏گويد: «هنگامى كه به آنها گفته مى‏شود ايمان بياوريد آنگونه كه توده‏هاى مردم ايمان آورده‏اند، مى‏گويند: آيا ما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم»؟! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ). و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حقيقت جو را كه با مشاهده آثار حقانيت در دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و محتواى تعليمات او، سر تعظيم فرو آورده‏اند به سفاهت متهم مى‏كنند لذا قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: «بدانيد سفيهان واقعى اينها هستند امّا نمى‏دانند» (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ).

 آيا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه درآيد، استعداد و نيروى خود را در طريق شيطنت و توطئه و تخريب به كار گيرد، و در عين حال خود را عاقل بشمرد؟!

  (آيه 14)- سومين نشانه آنها آن است كه هر روز به رنگى در مى‏آيند و در

 برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 46

  ميان هر جمعيتى با آنها هم صدا مى‏شوند، آنچنانكه قرآن مى‏گويد: «هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مى‏گويند ايمان آورديم» (وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا).

 ما از شما هستيم و پيرو يك مكتبيم، از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با شما هيچ فرقى نداريم! «امّا هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مى‏روند مى‏گويند ما با شمائيم»! (وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ). «و اگر مى‏بينيد ما در برابر مؤمنان اظهار ايمان مى‏كنيم ما مسخره‏شان مى‏كنيم»! (إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ).

  (آيه 15)- سپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مى‏گويد: «خدا آنها را مسخره مى‏كند» (اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ). «و خدا آنها را در طغيانشان نگه مى‏دارد تا به كلى سرگردان شوند» (وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).

 (آيه 16)- اين آيه، سرنوشت نهائى آنها را كه سرنوشتى است بسيار غم انگيز و شوم و تاريك چنين بيان مى‏كند: «آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان، هدايت را با گمراهى معاوضه كرده‏اند» (أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏). و به همين دليل «تجارت آنها سودى نداشته» بلكه سرمايه را نيز از كف داده‏اند (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ). «و هرگز روى هدايت را نديده‏اند» (وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ).

خلاصه دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديده‏هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مى‏توان آن را شناخت.

وسعت معنى نفاق-

گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بى‏ايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانانند، امّا باطنا دل در گرو كفر دارند، ولى نفاق معنى وسيعى دارد كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل مى‏شود هر چند در افراد مؤمن باشد كه ما از آن به عنوان «رگه‏هاى نفاق» نام مى‏بريم مثلا در حديثى مى‏خوانيم: سه صفت است كه در هر كس باشد منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت مى‏كند، و كسى كه  (برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 47)

 به هنگام سخن گفتن دروغ مى‏گويد، و كسى كه وعده مى‏دهد و خلف وعده مى‏كند». مسلما اين گونه افراد رگه‏هائى از نفاق در وجود آنها هست، مخصوصا در باره رياكاران از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم كه فرمود: «ريا و ظاهر سازى، درخت (شوم و تلخى) است كه ميوه‏اى جز شرك خفى ندارد و اصل و ريشه آن نفاق است».

فريب دادن وجدان-

آيه فوق، اشاره روشنى به مسأله فريب وجدان دارد و اينكه بسيار مى‏شود كه انسان منحرف و آلوده، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان، كم كم براى خود اين باور را به وجود مى‏آورد كه اين عمل من نه تنها زشت و انحرافى نيست بلكه اصلاح است و مبارزه با فساد (إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). تا با فريب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.

 (آيه 17)- دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان.

1- در مثال اول مى‏گويد: «آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى) افروخته» تا در پرتو نور آن راه را از بيراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد» (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً) «ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آن را خاموش مى‏سازد، و در ظلمات رهاشان مى‏كند، به گونه‏اى كه چيزى را نبينند» (فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ).

آنها فكر مى‏كردند با اين آتش مختصر و نور آن مى‏توانند با ظلمتها به پيكار برخيزند، امّا ناگهان بادى سخت بر مى‏خيزد و يا باران درشتى فرو مى‏ريزد، و يا بر اثر پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى‏گرايد و بار ديگر در تاريكى وحشتزا سرگردان مى‏شوند. اين نور مختصر، يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنهاست كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها پرده‏هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى‏افتد.

 (آيه 18)- سپس اضافه مى‏كند: «آنها كر هستند و گنگ و نابينا، و چون هيچ يك از وسائل اصلى درك حقايق را ندارند از راهشان باز نمى‏گردند» (صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ)

    برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 48

 . به هر حال اين تشبيه در حقيقت، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مى‏سازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمى‏تواند مؤثر واقع شود و اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانهاست ديرى نمى‏پايد، و سر انجام چهره واقعى آنها آشكار مى‏گردد.

 (آيه 19)- در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى‏نمايد: شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى‏بارد، از كرانه‏هاى افق برق پر نورى مى‏جهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده‏هاى گوش را پاره كند، انسانى بى‏پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى، حيران و سرگردان مانده است، باران پرپشت، بدان او را مرطوب ساخته، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى‏دهد گامى به سوى مقصد بردارد. قرآن در يك عبارت كوتاه، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى‏كند: «يا همانند بارانى كه در شب تاريك، توأم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى) ببارد» (أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ).

سپس اضافه مى‏كند: «آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى‏گذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقه‏ها را نشنوند» (يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ). و در پايان آيه مى‏فرمايد: «و خداوند به كافران احاطه دارد» و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند (وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ).

 (آيه 20)- برقها پى‏درپى بر صفحه آسمان تاريك جستن مى‏كند: «نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمهاى آنها را بربايد» (يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ).

 «هر زمان كه برق مى‏زند و صفحه بيابان تاريك، روشن مى‏شود، چند گامى در پرتو آن راه مى‏روند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى‏شود و آنها در جاى خود متوقف مى‏گردند» (كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا).

آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى‏كنند، چرا كه در دل اين بيابان (برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 49)

 نه كوهى به چشم مى‏خورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند، هر آن ممكن است هدف صاعقه‏اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند! حتّى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيره‏كننده برق چشمشان را نابينا كند، آرى «اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مى‏برد چرا كه خدا به هر چيزى توانا است» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).

افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان پناه نبرده‏اند تا از شرّ صاعقه‏هاى مرگبار مجازات الهى و جهاد مسلحانه مسلمين نجات يابند.

لزوم شناخت منافقين در هر جامعه:

اگر چه شأن نزول اين آيات، منافقان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است اما با توجه به اينكه خط نفاق در هر عصر و زمانى، در برابر خط انقلابهاى راستين وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گسترش مى‏يابد، و ما با چشم خود تمام اين نشانه‏ها را يك به يك و مو به مو در مورد منافقان عصر خويش مى‏يابيم، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى‏پناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى كه قرآن به روشنترين وجهى حال او را ترسيم كرده است مشاهده مى‏كنيم.